::اسیری در اثیری::

حرف‌هایی برای گفتن

:: حرف‌هایی برای گفتن ::

 بعضی اوقات، حرف‌های زیادی برای گفتن هست. حرف‌هایی که باید زد. حتا اگر به خود آدمی باشد. زیرا بعضی حرف‌ها فقط برای زمزمه کردن در درون آدمی‌اند. اما همین حرف‌ها اگر به صورت افراطی، در ذهن ما تکرار شوند، ممکن است تبدیل به دردهایی شوند که تلویحاً به قول صادق هدایت مثل خوره وجود آدمی را می‌خواهند خورد. اما گاه نه گوش شنیدن هست نه زبان گفتن و نه این‌که بیان آن، تأثیری خواهد داشت.

حرف زدن با خود را گاه برابر با جنون گرفته‌اند. اما همه‌ی ما به‌گونه‌ای، حرف‌هایی در ذهن داشته و با خود در میان می گذاریم... خواه کم یا زیاد! یک واقعیت مسلم هست که اگر آدمی با خودش هم نمی‌توانست حرف بزند،‌ خیلی تنها می‌شد...

می‌گویند دیوانه شده‌ای

از بس برابر دیوار، با خودت حرف می‌زنی...

جنون قشنگی‌ست

حرف زدن با خود

به بهانه‌ی چشمانِ تو...

# نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵ساعت ۲:۱۶ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

گرایش علاقه مردم به فیلم‌ها
امروز شبکه آی‌فیلم مطابق همیشه صدای مردم را پخش می‌کرد. نوجوانی تماس گرفته بود و گلایه داشت که چرا سریال‌ها و فیلم‌های تاریخی نشان می‌دهید؟ ما و هم‌سالان ما هیچ علاقه‌ای به تماشای این فیلم‌ها ندارند! در عوض فیلم‌های خنده‌دار و کمدی و بازی .... نشان دهید.

کمی به گذشته‌ی خودم و هم‌سالان خودم برگشتم که چه‌سان سریال‌های تاریخی را با محدودیت‌هایی که آن موقع داشتیم، به دقت دنبال می‌کردند و از تماشای آن‌ها لذت می‌بردند.

به‌راستی چرا علاقه‌های نسل حاضر با نسل قبل این‌قدر متفاوت است. امروزه، انتظار خیلی از ما از سینما، ساخت فیلم‌های مهیج و کمدی است... نتیجه‌ش می شود فیلم‌های کم‌مایه که صرفاً برای خندیدن ما ساخته می‌شود. حالا به هر قیمتی! خواه به قیمت اهانت به یک زبان، خواه به قیمت تمسخر لهجه‌های شیرین شهرها و مراکز مختلف و...

این قیمت‌ها را چه کسی تعیین می‌کند؟

پرواضح است. خود ما! این ما هستیم که اجازه می‌دهیم به هر قیمتی و با هر محتوایی (که عموماً خالی از محتوای مفید و سازنده‌اند) ما را بخندانند. مینیمال نویسی و مینیمال خوانی که در ادبیات رواج یافته است در فیلم‌ها نیز دیده می‌شود. انتشار و تماشای کلیپ‌های سرگرم‌کننده و...

نمی‌گویم که تماشای فیلم خنده‌دار و کلیپ‌های سرگرم‌کننده خوب نیست. اما می‌گویم با شرایط موجود، اگر نمی‌توانیم تغییری در فضای رسانه‌ای (فیلم‌ها، سریال و...) ایجاد کنیم، دست‌کم از خودمان شروع کنیم. در کنار این فیلم‌ها، فیلم جدی و خوب هم ببینیم. فیلم‌های ایرانی بسیار خوبی موجود است که بسیاری از ما حتا نام آن‌ها را هم نشنیده‌ایم! درگیری روزمره؟ کلافه‌گی؟ خسته‌گی؟ واقعن چه عاملی باعث می‌شود گرایش ما فقط به سمت فیلم‌های کمدی باشد؟

پی‌نوشت

در متن نوشتم فیلم کمدی، ولی خیلی از فیلم‌ها، المان‌های یک فیلم کمدی را ندارد. نمی‌خواهم بگویم فکاهی. ولی کم از آن نیستند...

# نوشته شده در  شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ساعت ۳:۵۰ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

به مناسبت نوروز92

:: به مناسبت نوروز ۱۳۹۲ ::

یادش به خیر... روزگاری که لحظه شماری می کردیم نوروز بیاد و عیدی ها رو بگیریم... عیدی اول رو تا اونجا که می تونسیتم خرج نمی کردیم... ولی تا آخر سال نمی تونستیم اون پول رو نگه داریم. بالاخره به یه بهانه ای خرجش می کردیم... یاد اون روزا به خیر...

# نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ساعت ۱۰:۲۵ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

رتبه‌بندی سایت!

:: رتبه‌بندی جالب ::

داشتم رتبه‌بندی سایت‌های ایرانی و خارجی را از نظر بازدید در ایران مشاهده می‌کردم. جالب است بگویم رتبه سایت « پ ی و ن  د ه ا» بعد از گوگل، یاهو و بلاگفا در مقام چهارم بود! تفسیر این موضوع را به مخاطبان عزیز واگذار می‌کنم!

# نوشته شده در  چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۱۲:۲۶ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

پست آخر

:: پست آخر :: 

 

باسلام حضور تمام دوستان خوبم.

این وبلاگ از این تاریخ به بعد دیگر به روز نخواهد شد.

حق نگهدار.

# نوشته شده در  شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ساعت ۱۱:۴۶ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

کودکی

:: وقتي براي دلتنگي­ها ::

 

خيلي وقته تو وبلاگ مطلب ننوشتم و فقط اشعار كوتاه‌ام رو منتشر كردم. اما تو اين پست، مطلبي كه مي‌خوام بنويسم به‌خاطر دغدغه‌ايه كه دوست دارم در ميان بگذارم. با تشكر از وقت و حوصله شما.

بچه كه بوديم زندگي بيشتر مي چسپيد. هفت سنگ، تليه بازي، اسم فاميل، قايم باشك، لنگه و... بخش هايي از زندگي ما هستن كه هر وقت به عقب برگشته ايم، لبخندي زده ايم و گاه سري به نشان افسوس تكان داده ايم كه يادش به‌خير...

ياد كودكي‌ها و كودكانه‌هامون به‌خير...

آدم برفي هايي كه به خاطرش سرما مي خورديم.

سرسره هايي كه بارها زمين مي خورديم و باز دوست داشتيم سر بخوريم...

خيلي جالبه آدما وقتي كوچيكن دوست دارن بزرگ بشن، ولي وقتي بزرگ ميشن باز دوست دارن به دوران كودكي برگردن. من احساس مي كنم بيشتر ما ي چيزي انگار تو كودكيمون جا گذاشتيم كه همش دوست داريم برگرديم عقب! نمي دونم شايد معصوميت ماست، شايد سادگي و بي شيله پيله بودن ما و... با چند تومن پول كه ميشد يك خوراكي بخريم خوشحال مي شديم. عيدا كه عيدي مي گرفتيم فكر مي كرديم خيلي پولدار شديم!

كاري به الان ندارم كه بيشتر خانواده ها بچه هاشونو محدود مي‌كنن و نميگذارن برن بيرون، بازي كنن، با هم‌سناشون باشن. اونا هم توجيه‌هاي خودشونو دارن. اما كودكي بيش‌تر ما با بازي‌هاي قشنگي گذشت كه الان بخشي از خاطره‌هاي فراموش نشدني ما هستن!

 

 اين يك واقعيته، آدما هرچي بزرگ ميشن به همون اندازه‌اي ك دايره‌ي ارتباطي‌شون بيش‌تر ميشه، ارتباط‌شون با اطراف كم‌تر ميشه. نيازي به تذكر نيست، طبيعيه كه اين اتفاق ‌مي‌افته. خرج زندگي و مسؤوليت و... همه‌ي اينا دست به دست هم ميدن و آدم رو يه جورايي تو خودشون گرفتار و منزوي مي‌كنن. منظور من از اين حرفا اينه كه دركنار كار و مشكلات و... وقتي هم براي باهم بودن با كساني كه دوستشون داريم صرف كنيم.

مشكلات زندگي، درس، كار، قسط، وام، دغدغه فكري؛ همه اينا رو قبول دارم. اما يعني ما اونقدر درگيريم كه نمي‌تونيم حداقل هفته‌اي نه اصلا ماهي يك بار با دوستامون دور هم جمع بشيم. بخنديم، خاطره‌هامون رو مرور كنيم و ساعتي خوش باشيم؟ كسي هست بدش بياد از شاد بودن؟

 

 

به‌نظر من مشكل ما درگيري روزمره نيست. مشكل ما فراموشيه. بعضي وقتا يادمون ميره چه دوراني داشتيم. با كيا مي‌رفتيم بيرون با كيا مي‌خنديدم و... مشكل ما اينه اجازه داديم مسائل روزمره رو دوستي‌هاي ما تاثير بگذارن. مشكل ما اينه كه بعضي وقتا بدجور به خودمون جو مي‌ديم. اي من اين‌جورم وقت ندارم هزارتا بدبختي و بيچاره‌گي دارم، اي بابا تو هم حس داري، كي حس داره و...

چند سال پيش دوتا از بهترين دوستاي من داشتن برا ارشد مي خوندن. قبل اين‌كه بخوان برا ارشد بخونن، هميشه با هم بوديم ولي تو اون مدت، ارتباط ما كم‌تر شده بود ولي من احساس نمي‌كردم كه ارتباطمون كم‌رنگ شده!! چون هر هفته بعدازظهر يه روز باهم بوديم. زنگ مي‌زديم، اس‌ام‌اس مي‌زديم، مي‌رفتيم بيرون، گپ مي‌زديم موسيقي گوش مي‌كرديم و... هر دو دوست من نتيجه زحمتشون رو هم ديدن و تو دانشگاه‌هاي خوب سراسري هم قبول شدن. اما درس‌خوندن و كنكور، ارتباط اونا رو قطع نكرد! اونا برنامه‌ريزي داشتن. هم به درس خوندشون رسيدن هم باهم بودن‌هاشون رو حفظ كردن.

تمام لحظه‌ها، باهم بودن‌ها... همه، بخشي از نقاط خوب و خاطره‌انگيز زندگي ما هستن..

 

# نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹ساعت ۵:۴۵ ب.ظ  توسط روان نویس  |