::اسیری در اثیری::
|
|
|
|
|
:: ناگهان خاموش :: (1) آخرين بار سراسيمه پنجره را بستي و در من مرد! نگاهي كه هرگز زاده نشده بود...
(9) هميشه ميرسد با همان نگاه معنيدارش مرگ! نگاهي كه به قيمتِ يك عمر «بودن» تمام ميشود و دستانِ تو كه از دستانام ميافتند... |
||
|
#
نوشته شده در جمعه ۲۷ آذر ۱۳۸۸ساعت ۹:۶ ب.ظ توسط روان نویس
|
|
||