::اسیری در اثیری::

راهِ زندگی

:: راهِ زندگی ::

 

نگرانِ این زندگی نباش

راهِ خودش را پیدا می‌کند...

بی من

بی تو

بی ما...

# نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ساعت ۱۰:۲۲ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

پرنده‌های خیابان بوعلی

:: پرنده‌های خیابان بوعلی ::

 

از کدام دنده برخواسته‌ای امروز؟

که با هیچ کلامی دلت نرم نمی‌شود!

بیا یک بار دیگر این شعر را بخوان

شعری که از دهانِ پرنده‌هایِ خیابان بوعلی گرفته‌ام!

شاید دوباره در این دی‌ماهِ سرد

آوازِ پرنده‌ها یک‌صدا خیابان را پر کند...

 

دی‌ماهِ 1391

# نوشته شده در  سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۱ساعت ۷:۱۲ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

شبیه نمی دانم‌ها

:: شبیهِ نمی‌دانم‌ها ::

 

شبيهِ نمي‌دانم‌هايِ خود شده‌اي

با لكه‌هايِ ابهامِ گونه‌هاي‌ات

دستِ هر جوابي را كه گرفته‌اي

دست‌هاي‌ات بالا آورده‌اند

و سؤال‌هايِ بي‌پاسخِ بسياري

در ردِ نگاه‌ات جا مانده است...

 26-12-87 ساعت 10:25 شب.

# نوشته شده در  جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

دلتنگی

:: وقتی برایِ دل‌تنگی ::

 

وقتي دل‌تنگ مي‌شوي

فرقي ندارد

شب مهتابي‌ست يا صاف

ماه نیز فقط قرصي نوراني‌ست!

حتي صبح كه بيدار مي‌شوي

آواز گنجشك‌هاي پشت پنجره را

از چك چك شير آب تشخیص نمی‌دهی...

 

۱۳۸۷-۳-۱۲  ساعت 11:24 شب.

# نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۱۱:۲۵ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

شب‌های بی‌مهتاب

:: شب‌هایِ بی‌مهتاب ::

 

 

 

هیچ‌وقت شاعر خوبی نبوده‌ام

چرا که هرگز

نتوانسته‌ام

در شب‌هایی که دلم گرفته نیست شعر بگویم...

 

18-6-90 ساعت 55 دقیقه بامداد!

 

# نوشته شده در  پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۳:۳۷ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

وقتی برای بودن

:: وقتی برای بودن ::

 

 

 

 

این بادهایِ موسمیِ سرد چه می‌گویند؟

چرا وقتی می‌گویم هوا سرد است

هیچ‌کس در را نمی‌بندد؟!

دلِ من تنگ است؟

یا پیراهن‌ام نمی‌خواهد باور کند دیگر

وقتیِ برایِ بودن‌هامان نمانده است...

 

13-12-90 ساعت 9:46 شب.

# نوشته شده در  جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۶:۳۴ ب.ظ  توسط روان نویس  |