::اسیری در اثیری::
|
|
فراموش کردن... |
|
|
:: فراموش كردن بعضي از جنبههاي زندگي ::
"به يه بنده خدايي ميگن چرا زنتو عزيزم خطاب ميكني؟ ميگه چون اسمش يادم رفته!" بسته به وقت و موقعيت اجتماعي و روحيهاي كه داريم، در روز يا هفته ممكن است چند تايي جوك بخوانيم يا بشنويم. هرچند، بيشتر جوكها جنبهي تفريحي داشته و براي شاد كردن لحظههاي ما هستند، اما بعضي از آنها در كنار خندهدار بودنشان، حامل پيامي نيز هستند. مثل جوكي كه در ابتداي بحث آورده شد. در اين نوشتار، مقصود بحث، پيرامون جوك و مسائل مربوط به آن نيست. روي سخن بيشتر با كساني است كه آنقدر درگير مسائل زندگي شدهاند كه خيلي از چيزها را فراموش كردهاند. پسري كه تا چند سال پيش اگر چند روز مادرش را نميديد، تب ميكرد، حالا هفتهها او را نميبيند كه هيچ! حتي از احوال او نيز بيخبر است. بدترين مورد نيز ميتواند زن و مردي باشد كه فقط زير يك سقف زندگي ميكنند و از احوال هم بيخبر! متاسفانه يا خوشبختانه زندگي امروزي ما گرايش به نو شدن دارد. روند مدرن شدن آنقدر جذاب و فريباست كه كمتر كسي با پيشرفت آن در جامعه مخالف است. اما به تبع اين تغيير، ساختار شبكهاي ارتباطي افراد جامعه نيز به نحوي دچار تغيير و تحول شده است. مثلاً در سدههاي پيشين، بيشتر مردم، كشاورز بودند. حتي محل كار آنها نيز تا حدودي خانوادگي بود. طرف با زن خود زمين را شخم ميزد، با فرزندانش محصولاتش را جمعآوري ميكرد و... اما امروزه به دليل تعدد شغلها و تكثر اماكن شغلي، امكان كار فاميلي كم تر شده است. پدر خانواده مغازهدار، مادر خياط، و پسر كارمند است. اينها بعد از اتمام كار نيز معمولاً خستهاند و ترجيح ميدهند استراحت كنند تا وقتي را با هم بگذرانند.
شما آمار بگيرد چند درصد از زنان، تاريخ تولد شوهران خود را ميدانند؟ چند درصد از فرزندان، تاريخ ازدواج پدر و مادرشان را ميدانند؟ يكي از دوستان، چند سالي آمارگير بوده و تجربيات جالبي كسب نموده است. ايشان ميگفت ما بارها شده بود براي پر كرده پرسشنامهي آماري، درب منزلي مراجعه كنيم و زن خانه، نداند شوهرش متولد چه سالي است يا حتي در مواردي محل كار دقيق او را نميدانست! فكر ميكنيد چه كسي مقصر است؟ زني كه حفظ بودن تاريخ تولد شوهرش براياش مهم نبوده؟ يا مردي كه يكبار هم زناش را به محل كارش نبرده است؟ من فكر ميكنم مقصر، مقتضيات فعلي جامعهي ماست. مردم آنقدر هشتشان گروي نهشان است كه فراموش ميكنند به جنبههاي ديگر زندگي نيز بپردازند. به نظر شما چند درصد از خانوادههاي ايراني هر چند سال يكبار مسافرت ميروند؟ من حتي كساني (افراد مسن) را ديدهام كه تا به حال حتي براي يكبار هم كه شده به رستوران نرفتهاند! نه اينكه پول نداشتهاند، بلكه اصلاً يادشان رفته كه در زندگي تفريحات نيز هست! دغدغههاي اقتصادي، زندگيشان را آنقدر پر كرده است كه ديگر جايي براي خرج احساس و ابراز محبت در زندگي نمانده است. همين دوست آمارگير ما ميگفت، مرد تحصيلكردهاي فاميلي زنش را فراموش كرده بود! مگر معناي زندگي فقط اين است كه كار كني، بخوري تا زنده بماني! مگر ما زندهايم كه فقط كار كنيم؟ ما كار ميكنيم كه زندگي كنيم، نه اينكه زندگي ميكنيم تا كار كنيم! البته اين را هم بگويم كه با وضعيت فعلي اقتصادي روزگار ما زياد هم نميشود به رفتار مردم خرده گرفت. وقتي طرف شبانهروز ميدود و باز در تامين مخارج خانهاش مشكل دارد، پس ديگر نميتوان از او انتظار داشت كه بتواند به خوبي به جنبههاي ديگر زندگي نيز بپردازد. بندهي خدايي ميگفت كه من دو سال است طلوع آفتاب را در شهر خودم نديدهام. ايشان مهندس عمران بود و براي ساختن پلي، هر روز (حتي جمعهها) به بيرون شهر ميرفت. ايشان دو سال بود كه روزهاي شهر خود را نديده بود! آنقدر خسته بود كه از كار خود استعفا داد و چند ماهي كار نكرد. زيرا روحاش خسته شده بود. به قول معروف، همانطور كه جسم غذا ميخواهد، روح نيز احتياجاتي دارد كه بايد تامين شوند. وقتي احتياجات روح برآورده نميشود، دچار رخوت و كرختي ميشود. ذكر اين نكته نيز ضروري است كه نگارندهي اين سطور، خود را از مخاطبان اين نوشتار جدا نميكند و خود را جزئي از اين جمع ميداند.
|
||
|
#
نوشته شده در جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷ساعت ۸:۳ ب.ظ توسط روان نویس
|
|
||