::اسیری در اثیری::

حسادت

:: حسادت یا رقابت؟ ::

 

حسادت رقابت نیست:

به رغم این‌که رقابت، مفید و سازنده است، حسادت مخرب است. در یک رقابت سالم، زمینه بروز هرچه بهتر استعدادها و همچنین به‌کارگیری آن‌ها در راستای هدف، پدید می‌آید. درصورتی که در حسادت این‌طور نیست. در رقابت شخص می‌خواهد پیروز شود، بدون این‌که رقیبش دچار مشکل شود. درحالی‌که در حسادت، شخص چه اگر به چیزی برسد یا نرسد، دوست ندارد دیگری به آن برسد. منظور این‌که شخص حسود خیرخواه نیست و نمی‌خواهد شاهد پیروزی‌های دیگران باشد. ولو این‌که خود شخص موفقی باشد.

حسادت، منحصر به سن خاص و جنس خاصی نیست، بلکه در تمام سطوح مشاهده می‌شود. کودک در داشتن اسباب‌بازی حسادت می‌ورزد، مادر در طرز لباس پوشیدن فلان‌شخص با دیده تمنا و از روی حسادت می‌نگرد، پدر به داشتن املاک(به طور عام، هر چیزی که دیگری مالک آن است) حسادت می‌کند و...

حسادت وقتی خطرناک می‌شود که به اقدام مخربانه منجر شود، منظور این‌که شخص حسود با اعمال ناصواب می‌کوشد تا حد امکان به طرفش آسیب برساند و موجب شود که وی در انجام فعلی ناکام بماند. در پاره‌ای از موارد ممکن است این نوع، به زیر‌آب‌زنی بیانجامد(مخصوصاً در ادارت ایران!).

حسادت ممکن است نتیجه نوعی واکنش به نداشتن‌ها و محرومیت‌ها و ناتوانایی‌ها باشد که در سطرهای بالا به آن اشاره شد. شخص حسود هنگامی که در مقایسه خویشتن با دیگری بر‌می‌آید و نداشته‌های خود را در داشته‌های او می‌بیند، به‌طور ناخودآگاه حسی در درون او می‌گوید چرا او؟ اما این حس نمی‌گوید زیرا او... . و اگر هم بگوید توجه زیادی به آن نمی‌کند و تمام توجه خویش را معطوف داشته‌های طرفش می‌کند و این‌که او از داشتن آن‌ها محروم است.

شخص حسود همواره در رنج و اضطراب است. در بیش‌تر موارد بی‌آنکه ضرری برای دیگری داشته باشد خود متوجه ضرر است و با افکار ناصواب بیش‌تر روان خود را آزار می‌دهد تا دیگری. او نمی‌داند که طرفش ذره‌ای به او و اعمال نمی‌کند اما وی همواره با افکار غلط، موجب ظلم به خویش می‌شود. آرامش که یکی از ارکان جدانشدنی روان سالم آدمی است در برابر این حس منفی رو به ناآرامی می‌گراید و در نتیجه شخص آرامش درونی خود را از دست می‌دهد. به قول معروف که بچه‌ها نیز در به‌کاربردن آن مهارت خاصی دارند: «حسود هرگز نیاسود».

امیدوارم که هیچ‌گاه دچار حسادت نشویم و به دیگران با دیده سازنده و تحسین بنگریم.

# نوشته شده در  شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵ساعت ۴:۴ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

لذت خدمت به خلق

:: خدمت به خلق خدمت به خود است ::

 

خدمت به دیگران از نظرگاه من یعنی این‌که آدم از امکانات، زمان، انرژی خود در جهت کمک به دیگران استفاده کند. حالا این امکانات ممکن است بسته به هر شرایطی متفاوت باشد. خدمت را بعضی فقط در انحصار بشر می دانند، منظور این‌که تنها آدم باید به آدم خدمت کند. در دسته‌بندی زیر سعی می‌کنم خدمت را در انواع مختلف بررسی کنم:

1- خدمت به هم‌نوع:

این مورد را دیده‌ایم و فکر نکنم کسی در تعریف آن مشکل داشته باشد، اما چند نکته می افزایم که خواندنش خالی از لطف نیست. به نظر من خدمت همیشه این‌طوری نیست که ما دارایی‌های خود را(مادی و غیرمادی) با دیگران قسمت کنیم.بلکه حتی یک لبخند کوچک هم که باعث شادی در طرف ما شود خدمت است.

از آن‌جا که انسان امروزی(در هرجای دنیا) درگیر زندگی است و دائم به قول معروف برای یک لقمه نان زحمت می کشد و خود را به این در و آن در می زند، پس ممکن است به خیلی چیزها را فراموش کرده باشند و یکی از آن‌ها همان خنده و شاد بودن است. به نظر من کسانی که برنامه‌های طنز و کمدی می‌سازند خدمت بزرگی به مردم می‌کنند زیرا با روحیه شاد کارها بهتر انجام می‌شود.

 

2- خدمت به طبیعت:

نه تنها مردم به این قسمت توجه ندارند، بلکه مسؤولان عزیز نیز اصلاً طبیعت را نمی بینند، چه رسد به خدمت به آن. کمتر حیات وحشی داریم که دست نخورده باشد و کمتر طبیعت سالمی داریم. البته در این امر هم مردم و هم مسؤولان مقصرند. در آیین زرتشت توصیه بسیاری در رابطه با احترام به طبیعت شده است، تا آنجا که حتی کثیف کردن آب مکروه است. از زیبایی و آرامش طبیعت استفاده می‌کنیم، سپس به‌جای این‌که از طبیعت تشکر کنیم و آن را آلوده نکنیم، می‌آییم با تخریب آن زیبایی‌اش را از بین می‌بریم. به نظر من باید به طبیعت نیز به دید یک موجود زنده نگریست که حقوقی دارد که ملزم به احترام نسبت به آن‌ها هستیم.

 

3- خدمت به جانوران:

در حادثه سیلی که در جنوب امریکا اتفاق افتاد، تعداد زیادی از سگ‌هایی که بی‌خانمان شده بودند(شک دارم، اما فکر کنم 600 سگ بود) سروسامان یافتند و از دربه‌دری نجات یافتند. چندی پیش در شبکه 4 یک مرد خارجی اذعان داشت که روزانه به 15.000 پرنده مهاجر غذا می‌دهد. و کار خود را از روی عشق به پرندگان انجام می داد نه طمع ثواب و...

حالا بیایید در خلوت، از خود بپرسیم، ما برای جانوران چه می‌کنیم؟ حیات وحش را از آن‌ها می‌گیریم، آن‌ها را دربه‌در می کنیم، هرجا که آن‌ها را می‌بینیم انگار دشمن ما هستند و با هر وسیله‌ای آن‌ها را از خود می رانیم.

حالا ممکن است از خود بپرسیم که چه نیازی به خدمت داریم؟ و یا این‌که اصلاً لازم است تا خدمت کنیم یا نه؟

در تجهیز منابع مالی یک سازمان، گفته می‌شود اگر می‌خواهید از یک سازمان و یا مردم کمک بگیرید، آن‌ها را متوجه این نکته مهم کنید که در نهایت به خود آن‌ها کمک کرده‌اید. مثلاً اگر سازمانی دارید که در زمینه مبارزه و پیشگیری بیماری هپاتیت فعال است، هنگامی که درخواست کمک می‌کنید، به طرف‌تان ثابت کنید که وی با کمک به این سازمان، از خطر هپاتیت برای خود آن فرد و نزدیکان وی جلوگیری می‌کند و احتمال بروز آن را کاهش می‌دهد.

در خدمت نیز این موضوع به چشم می خورد، ممکن است فکر کنیم که در قبال خدمت به خلق چیزی عایدمان نشده است، اما با تعمق و موشکافی بیشتر درمی‌یابیم که خود ما نیز ذی‌نفع بوده‌ایم. حال این نفع می‌تواند دنیوی باشد و یا اخروی.

برای مطالعه بیش‌تر به "خدمت به خلق" که سال پیش نوشته‌ام توجه فرمایید.


:: نظرات دوستان در مورد این مطلب ::

بیچاره

گو اینکه به نظر می اید درد داری که البته :
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
من هم بات موافقم :
عبادت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.

 

علی (آوای‌گلپا)

خدمت : تعهد ، تیمار ، دلسوزی ، نیکوخدمتی

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون __ نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در مورد خدمت به خلق درسته که خدمت به همه خلق مد نظره اما من فکر می کنم خدمت در مورد بعضی از مخلوق باید در صدر قرار بگیره به قول لسان الغیب (حافظ):

گر بود عمـــر به میخانه روم بار دگر ____ به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر

نکته دیگر اینکه تعهد یکی از بالاترین مصداق های خدمت است و تعهد در انجام کارها و تعهد به مردم و مسائل از بالاترین خدمت هاست.

نیست بر مردم صاحــب نظر ______ خدمتی از عهد پسندیده تر.

 

لیلا(جویبار)

خیلی برایم جالب بود نکته باریک بینانه ای که در مورد شاد کردن مردم اشاره کردید. ما به راحتی می توانیم از این نکته غافل شویم. همین امروز (پیش از خواندن مطلب شما) بود که فکر می کردم بدلیل دوری چقدر و چقدر از توفیق خدمت به خانواده و عزیزان خود محرومم خدمتی که گاهی حتی در حد شنیدن حرفهای دل آنها همراهی های کوچک با آنها، لبخند و شاد کردن آنها و ... و ... و ... باشد. اما آقای روان نویس شما فکر می کنید مردم در ایران آیا از خدمت کردن به یکدیگر لذت می برند؟ در سفر اخیرم به ایران برداشت کلی ام این بود که اخلاق و ارزشهای عمومی مردم در این خصوص خیلی تغییر کرده...
راستی من هم در بالکن خانه ام حیات وحشی دارم که انواعی از پرندگان و سنجابهای گرسنه را غذا می دهم. لذت فوق العاده ای دارد و زیباست...

 

بابک آزاد(غروب ممنوع)

چه دل خرمی داری شما!!
کدوم خدمت؟؟اینجا همه چیز هست جز خدمت!!
البته نباید بدبین بود!!
شاید یک روز...
شاید!

 

ناهید(جور دیگر باید دید...)

دوست ارزشمند من. نکته ای که در هر سه مورد به چشم می خورد توجه است.
"توجه"
شرح "توجه " دادن ارزش معنایی آن را کم می کند. اما مرا به یاد دوستی انداخت که از نظر ثروت و هرچه مادیات است غنی است. و در مورد بخشش و ایثار هم دستی غنی تر دارد. یک روز بر حسب خالی کردن دل حرف می زدیم نکته ای را ع نوان کرد: من نیاز به پاسخ هیچ یک از کمک ها و توجهاتم را به دوستان و بستگان ندارم . اما خودم نه. خانواده ام. خیلی دلم می خواهد افرادی که به نوعی به کمکشان رفته ام در حق خانواده ام اگر کوتاهی هم می بینند لطف بیشتری داشته باشند. حتما" نباید برای خود من کاری انجام دهند. یک تلفن به همسر من و جویای حالش شدن حتی اگر همسر من لطف کلامی با ایشان نداشته باشد برای من بهترین پاسخ است.
احوال فرزند مرا پرسیدن اگر چه زحمتی ندارد اما از عهده بستگان نزدیکم که بسیار کمکشان کرده ام "گویا بر نمی آید"
.

 

النا(مهر عروسک‌ها)

در مورد خدمت به هم نوع باید بگم متاسفانه ما نوع آدمیت رو فراموش کردیم و هر روز این نسیان بیشتر می شود.
در ارتباط با خدمت به طبیعت و جانواران که بماند!.

 

ساسان

راستی در خدمتیم ها اگه بیای این ورا
خلاصه خدمت از ماست
البته نمی دونم نوع چندم میشه.

# نوشته شده در  سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۵ساعت ۸:۳۱ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

دنیایی که من و تو ساخته ایم

:: دنیایی که من و تو ساخته‌ایم ::

 

چندی پیش در سایت "زنان صلح"(به نقل از زنستان) به خبری با عنوان "اطو کشیدن سینه‌های دختران" برخوردم.

در این خبر آمده بود که در کامرون و بعضی از کشورهای غرب آفریقا هنگامی که دختران به سن بلوغ می‌رسند، مادران برای این‌که دختران خود را از چشم‌های هرز مصون کنند، به‌وسیله سنگ و آهن داغ، سینه‌های دختران خود را داغ می‌کنند تا از رشد آن‌ها جلوگیری کنند.

همین سوژه اسف‌بار باعث شد تا شعری در نقد این عمل غیرانسانی بسرایم. زیرا تنها کاری که از من برمی‌آید این است. نمی‌گویم امیدوارم که از خواندن این شعر لذت ببرید، زیرا گفتن و شنیدن از درد، دل‌آزار است.

 

که می‌گوید زیباست

دنیایی که من و تو ساخته‌ایم

کودکان را چه تقصیر است

از میراث پدرانمان

که اکنون دامن‌گیر آن‌هاست این‌گونه سخت،دختران کامرونی

سنگی به سینه، آهنی سرخ

برای سلامتی توست

تا مگر از گزند حوادث مصون باشی

این میراث مادران توست

ـ مادر به فرزند ـ

حقوق زن – کنوانسیون

واژگانی در دست، بازیچه مانند

ورنه چشم را چگونه می‌توان بست

بر سنگ‌هایی که از مهرمادری

بر سینه‌های دخترکان سیاه داغ می‌شوند

که می‌گوید زیباست این؟

تمدن – فرهنگ – هزاره سوم

دل خوش کرده‌ایم

با بازی‌ واژگان فریبنده و زیبا خود را،

از کلمات باید

 پیاده شد و در آیین نانوشته بود

با چشم‌های باز؛

که می‌گوید زیباست این؟

دنیایی که من و تو باخته‌ایم...


:: نظرات دوستان در مورد این مطلب ::

 

بابک آزاد(غروب ممنوع)

راستش من يك اعتقادي دارم!
قانون، حقوق بشر، دموكراسي، برابري حقوق انسانها! و هرواژه زيباي ديگه فقط وسيله اي براي ارضاي
نفس اماره آدمهاست!!
وسيله ايست براي استفاده كسايي كه به نام آنها و به كام نفس و تكيه بر قدرت هر اهانتي را سزا و بجا مي دانند!!
تازه اين كه چيزي نيست!! اين تنها يك اهانت جسمي است!!! در همين دنيا شرف آدمها را نابود مي كنند وهر نامي كه دوست دارن بر آن مي گذارند!!!

 

شادی آذری(به روایت من)

دیروز در برنامه الفبای مهربانی تلویزیون رسمی ما مصاحبه ای پخش شد که دست کمی از داغ کردن دختران نداشت.خانمها با افتخار می گفتند که ما از شوهرانمان آنقدر کتک خورده ایم که بارها دست و پایمان شکسته است اما برای حفظ کانون خانواده تحمل می کنیم!!! جالب آنکه به همه خانمها توصیه می کردند همینکار را کنند! دنیایی که ما باخته ایم...

 

کریم جباری(شراره‌ها و شکوفه‌ها)

هرچند باور کردنی به نظر نمی رسد اما از آدم عجیب الخلقه این کارها و هر کار دیگر عجیب نیست . با این حال تصور می کنم این داستانها بیشتر برای مظلوم نمایی افراطی طرفداران عریانی ساخته و پرداخته می شود تا بگویند این سینه ها حیف نیست در معرض تماشا قرار داده نشود ؟.

 

ساسان(پروانه بی‌پروا)

منم می گم دنیایی که من و تو ساخته ایم اصلا زیبا نیست
ولی این پستت هم مثل همه ی پستات زیباست
متاسفانه از این قبیل کارها حتی در کشور های پیشرفته هم دیده می شود مثل ژاپن و .... کشور های آفریقایی که دیگه جای خود.
روان نویس عزیز از این طرز تفکرت خوشم میاد که انسان دوستی و عشق به همنوع رو در مرزهای مجازی ای که خود ما انسان ها به دور خومون کشیدیم محصور نمیکنی.

 

النا (مهر عروسک‌ها)

مثل شنیدن زجرنامه ای تلخ و گزنده بود..
برای پنهان داشتن از چشم بد چنین می کنند کاش به جای آن چشمهای بد را با میله های داغ کور می کردند اما دلهای سنگ را با کدام سنگ گداخته ای می توان داغ زد؟کور کردن دل،تخت کردن سینه ها،داغ کردن دلها و ....هیچ کدام راه حلی نیست که حتی بتوان به آنها فکر کرد ای کاش همین مادران به فرزندان ذکور خود یاد می دادند چشم هرز به دخترکی ندوزند که بالاجبار دست به چنین اعمالی بزنند...

 

اسپرمی مجهول

نمی دونم!

 

نفیسه

امیدوارم درد جامعه به زودی به شیرینی صلح و عدل و داد تبدیل بشه.

 

لیلا(جویبار)

چندی پیش جایی مطلبی می خواندم راجع به مساله ی ختنه کردن دختران در افریقا برای جلوگیری از لذت جنسی آنها و اینکه در همین روزگار ما در استان هرمزگان ایران 70 درصد زنان و دختران ختنه شده اند! جاهلیت در دنیای امروز بسیار بیشتر از آنست که پیشتر باور داشتم. حتی جوامع متمدنمان نیز چندان متمدن نیستند (رجوع به نظر خانم "شادی آذری" در بالا).

 

ناهید(جور دیگر باید دید)

به نظر من آنچه النا می گوید دردمندی یک زن است از آنچه بر سر یک زن می آید.
(چه خوب برگردان این عمل را آورده ای النا جان)
و آنچه جویبارمی گوید نیز همان است که در کتاب چهره ی عریان زن عرب خوانده ام.
یکی از دوستان عزیزم که تلاش بسیار زیادی برای کمک به دختران !!! مستمند در خانواده های پائین شهر می نمود عنوان می کرد ا ین دختران که برای کار به منازل بالاشهر می روند با توجه به نیاز شدیدمالی خود یا خانواده حتی اگر تعرضی به ایشان شود بالاجبار سکوت می کنند و از شدت شرم حتی به خانواده هم ابراز نمی کنند. نیاز مالی آنها را مجبور می کند فردای روز باز به خانه ای وارد شوند که می دانند هم کار انتظارشان را می کشد هم ..
مهربان دوست اندیشمند من. بیا یواشکی با هم بنشینیم و نگاه کنیم. در سطح جوامع پست (از لحاظ مادی و فرهنگ معیشتی) خود والدین چگونه دختران را به سیخ و سنگ می کشند تا ..
آنگاه در سطح جوامع مدرن (از لحاظ مادی و فرهنگ معیشتی!) خودوالدین چگونه دختران را به رنگ و ننگ می کشند تا....
یکی از دوستان بسیار خوبم که فوق لیسانس هواشناسی خوانده هم از زیبایی بهره دارد هم از لحاظ هوش و قدرت درک و استدلال و توانایی مسئولیت پذیری حرف برای گفتن دارد اما ایشان هنوز شخص مناسبی را برای ازدواج پیدا نکرده اند. همیشه می گوید:
دختران خوب به بهشت می روند. دختران بد به همه جا... (حتی خانه ی شوهر)
.

# نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵ساعت ۸:۲۲ ب.ظ  توسط روان نویس  | 

اظهارنظر

:: اظهار نظر  ::

 

احتمالاً در اطراف خود کسانی را دیده‌اید که ناشیانه و بی‌آنکه اطلاعاتی پیرامون موضوع داشته باشند نظر می دهند. از دین می پرسید صاحب نظر هستند، در مباحث اجتماعی و روان‌شناسی  نظر خود را قاطعانه اعلام می‌کنند و با اعتماد به‌نفس بالایشان همیشه ادعای حق بودن کلام خود را دارند. در مسائل سیاسی نیز کارشناس هستند و به‌سادگی یک پلک به‌هم زدن برای همه کشورها و نظام‌ها خط مشی تعیین می‌کنند. (البته شایان ذکر است که روی سخن با کسانی است که آرای غیرعلمی دارند.)

متاسفانه ما بیشتر اوقات دوست داریم در رابطه با هر مبحثی، هرچند که اطلاعی نیز در رابطه با آن نداشته باشیم اظهار نظر کنیم. اما کمتر به آثار نظرهای خود اندیشیده‌ایم. فقط می‌خواهیم به هر قیمتی چیزی بگوییم و به قول معروف ابراز وجود کنیم. در حالی‌که طرف ممکن است نظر ما را جدی بگیرد و بر اساس آن خیلی اتفاق‌ها بیفتد. مثلاً می پرسد: نظر شما در مورد رشته دانشگاهی انتخابی من چیست؟ و ما در جواب می‌گوییم: به‌درد نمی‌خورد و در آخر فردی بی‌کار خواهید بود!

همین نظر ما که درواقع در قالب مشاوره بود ممکن است طرف را از تحصیل در رشته‌اش منصرف کند.

به عقیده بنده آدمی باید خود را به این قاعده مقید سازد که بدون پشتوانه فکری و خبری، در مورد هر موضوعی نظر ندهد. زیرا اظهار نظری که علمی نباشد اعتبار چندانی ندارد. همچنین به این نکته دست یافته باشد که در قبال نظر خود مسؤول است، البته منظور من مسؤولیت حقوقی نیست، بلکه مسؤول بودن در برابر وجدان شخصی است.

در رابطه به دیگران نیز بهتر است به شخصی که به خود اجازه می دهد که نظرهای غیرعلمی بدهد و جسارت زیادی در ارائه آن‌ها به‌خرج می‌دهد تذکر داد و او را نسبت به آثار رویه‌ای که در پیش گرفته است، آگاه ساخت.


:: نظرات دوستان در مورد این مطلب ::

 

بابک آزاد(غروب ممنوع)

خسته نباشید روان نویس عزیز!
در ست است عده ای هستن که خود را نخود هر آشی می کنن!
اینا مترصد یه لحظه هستن تا خودشون قاطی کنن!
یه عده هم به اینها می گن علامه دهر!!!
از این نمونه ها متاسفانه تو کشورمون زیادن!.

 

النا(مهر عروسک‌ها)

خیلی جالب شده که در هر نقطه ای تعداد روزافزون مطلعین با رشد بینظیری رو به بالا در حرکت است و در هر زمینه ای می توانی از این افراد کمک بگیری...
چندی پیش برای کارهای بانکی در صف - پدیده ای که این هم به حمدالله پیشرفت چشمگیری داشته - به صحبتهای خیلی بلند یک خانم و آقا توجهم جلب شد البته نیازی نبود سعی در استراق سمع کنم !!در هر حال خانم به اصرار راجع به بحث اعدام صدام صحبت می کرد چنانکه من از یکسری جنایات تازه تاسیس صدام با خبر شدم..
به طور مثال اینکه یکی از فرزندان ختر خودش رو بعد از به دینا آمدن در حالیکه طفل معصوم اولین گریهَ خودش رو شروع کرده بوده فقط محض تفریح با چاقوهای جراحی !!!!روی پوستهَ تنش خطهای اریب( تاکید در این مورد از سایر موارد بیشتر بود) رسم کرده..
به قدری از این مسائل در اطرافمان د جریان است که شاید خود ما هم با این جریان قوی گاهی شنائی بکنیم..
.

 

یک پیرو از جنس احساس

عزیزی توصیه ای به من داشته که سعی می کنم آویزه گوشش کنم، می گوید دهانت که بو نمی گیرد اگر سخن در باب مسائلی که نمی دانی نگویی!.

 

ساسان(پروانه بی‌پروا)

مطلبت خیلی جالب بود چون در مورد من خیلی صدق می کنه.

 

شادی آذری(به روایت من)

میتونم به یقین بگم که شما به این موضوع خیلی پایبندید چون در مورد مطالب وبلاگم هیچوقت نظر نمیدید و فقط حضورتون رو اعلام می کنید. گر چه که می دونم حتما نظراتی دارید.

 

علی(آوای‌گلپا)

در فرهنگ دهخدا به معانی مختلف "نظر" توجه کردم :
نگریستن ، نگرستن ، نگریستن در چیزی به تامل ، چشم انداختن ، یاری دادن ، مدد کردن و کمک کردن و... اما آنچه که در این پست نوشتی بدون شک منظورت همان یاری دادن و مدد کردن است. پس به نظر من همانطور که از عنوان هم پیداست نظر و اظهار نظر ما باید به گونه ای باشد که در صدد کمک کردن و یاری رساندن باشد و بدون شک اظهار نظرهای بی پایه و اساس و غیر منطقی نه تنها کمکی نمی کنند بلکه باعث بروز مشکل هم می شوند.

 

الف،ف

آقا يا خانم عزيز ... داشتن نظر و بيان نظر از حقوق شناخته شده بشر و از مصوبات اعلاميه جهاني حقوق بشر است.بسياري از مسلمانان هم آن را قبول دارند ولي در عمل شده است جمهوري اسلامي.

# نوشته شده در  دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵ساعت ۹:۸ ق.ظ  توسط روان نویس  |